" بسم الله الرحمن الرحیم "
یا کریم بیچاره معلوم نبود از کجا آمده بود توی نماز خانه و حالا گیر افتاده بود.
وارد که شدم، شروع کرد از این طرف به آن طرف رفتن !
یکهو خودش را محکم زد به پنجره ی بسته ...
حتی من هم دردم گرفت !
دویدم طرف پنجره و بازش کردم .
تا به خودم آمدم، رفته بود آن طرف نماز خانه !
دوباره خودش را کوبید به یک پنجره ی دیگر!
و من دوباره دویدم که پنجره ی نزدیکش را باز کنم و هدایتش کنم به سمت آسمان .
تا من می رسیدم و پنجره را باز میکردم، او یک پنجره ی دیگر پیدا می کرد و خودش را می کوبید.
چند بار این قضیه تکرار شد.
دلم واقعا به حال یا کریم اسیر می سوخت...
آخر سر طی یک حرکت تاکتیکی گرفتیمش !
بعد هم با شوق و ذوق رهایش کردیم.
و چه حس خوبی بود وقتی یا کریم پر زد و به هیچ مانعی برخورد نکرد و به آغوش آسمان برگشت .
اگر ما نبودیم ، معلوم نبود آن پرنده ی درمانده، تا کی میخواهد خودش را به در و دیوار و پنجره های بسته ، با توهم راهی برای نجات ، بزند و هر دفعه جز درد ، چیزی نصیبش نشود !
نمازم که تمام شد، فکری شدم !
فکر کردم چقدر شبیه یا کریمیم ! چقدر اسیر و در مانده !
خدا جان، هی در و پنجره ها را باز میکند و ما ، هی می دویم به طرف توهم هایمان و ، هی به راه بسته میخوریم و هی دردمان می گیرد !
و هربار که دردمان میگیرد، خدا هم انگار دردش می گیرد...
آخر سر هم خدا جان، خودش دست به کار میشود و می آید نجاتمان می دهد و بیشتر از خودمان، بابت آزادی ما از اسیری، خوشحال می شود...
رب ِ مهربانم !
قدمهایم را هدایت کن !
مرا ببخش بابت تمام اصرار های بیهوده و تمام خیال های خام !
خدا جانم !
ببخش که درهای نجات را باز کردی و من، دویدم به سمت خیال های خودم !
بهترینم !
اعتمادم را به خودت ، استوار تر کن . و کمکم کن راه های نجاتت را راحت تر بشناسم...
الهی و سیدی و مولای !
من لی غیرک ؟
یا علی
التماسات دعا